![]() |
اشرف رجوی |
اشرف ربیعی (رجوی) در سال ۱۳۳۰ در زنجان دیده به جهان گشود، بعد از پایان دروه دبیرستان وارد دانشگاه صنعتی شریف تهران شد و در رشتهی فیزیک فارغالتحصیل شد، در ابتدای دههی ۵۰ خورشیدی اشرف ربیعی وارد مبارزه شد، شهریور ۵۰ با ضربهای کهسازمان مجاهدین ایران از ساواک خورد سازمان مجاهدین که تا آن زمان مخفی بود علنی شد، اشرف ربیعی بشدت تحت تأثیر خط و مشی سازمان قرار گرفت و در سال ۱۳۵۱ از طریق شهید خلیل طباطبایی، با سازمان آشنا شد و در ارتباط با آن قرار گرفت به این ترتیب فعالیتهای اشرف ربیعی در ارتباط با سازمان مجاهدین، از سال ۱۳۵۱ شروع شد.
با دستگیری خلیل طباطبایی، اشرف ربیعی هم بازداشت شد، و نخستین تجربه زندان را به تجارب دیگرش افزود. خلیل طباطبایی در زیر شکنجه جان باخت، این واقعه تأثیر زیادی بر روی اشرف ربیعی گذاشت، اما در تلاش برای وصل مجدد به سازمان مجاهدین خلق ایران، علی اکبر نبوی نوری را پیدا کرد که از طریق او توانست به سازمان وصل بشود.
اواخر سال ۱۳۵۲ اشرف ربیعی همراه با علی اکبر نبوی نوری، دستگیر میشوند و زیر سختترین شکنجهها میروند، به طوری که برای نجات اشرف ربیعی از مرگ مجبور میشوند او را به بیمارستان منتقل کنند و تحت درمان قرار بدهند.
بعد از آزادی از زندان اشرف ربیعی فعالیتهایش را ادامه میدهد؛ اما مجبور میشود محل خودش را ترک کند و به شهرهای مختلف برود.
اردیبهشت ۱۳۵۵ با انفجار ناخواستهای در خانهاش، زخمی و بیهوش میشود که دراین حال دستگیر و زیر شدیدترین شکنجهها میرود، بطوری که شنوایی یک گوشش را از دست میدهد.[۱]
اشرف ربیعی جزو آخرین دسته از زندانیان سیاسی بود که در ۳۰ دی ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد.
اشرف ربیعی بعد از آزادی، فعالیتهایش را به عنوان با تجربهترین عضو زن سازمان مجاهدین خلق ایران از سر گرفت.
در سال ۱۳۵۸ با مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق ایران ازدواج کرد.
دراولین دور انتخابات مجلس بعد از انقلاب، اشرف ربیعی در لیست کاندیداهای مجاهدین برای تهران معرفی شد.
در دوران مبارزهی سیاسی دو و نیم سالهی مجاهدین اشرف ربیعی نقش بسیار مهمی داشت، از آنجا که یک الگو برای زنان و دختران ایران بود، مسؤلیت وی را سنگینتر میکرد.
بعد از سی خرداد و آغاز مقاومت مسلحانهٔ قهرآمیز، شجاعتها و جسارتهای بسیاری از اشرف ربیعی نقل شدهاست.
نهایتاً او در روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ در تهاجم گستردهی پاسداران به خانهی محل اقامت آنان در یک جنگ نابرابر به همراه ۱۸ تن دیگر جان باخت و دفتر ایامش بسته شد.
وقتی حمله آغاز شد؛ او پسر خردسالش را در حمام گذاشت تا از تیراندازی و دود در امان باشد و بعددر دفاع از همرزمانش جانانه جنگید.[۲]
نظرات
ارسال یک نظر